پاتوکفش بزرگان کردن
کفش های قرمزی که با هزار زحمت برای عروسی عباس دایی خریده بودم حالا شده عشقت دیروز از توی جاکفشی در آورده بودی ومی خواستی با اونها راه بری که هی می خوردی زمین. بعدش هم من رو نشوندی و مجبورم کردی پام کنم تازه یک لنگه رو می گفتی پات کن یکی رو در بیار اگر هم در می آوردم حسابی غر می زدی . خلاصه که مونده بودم چه کنم واز فرمان های جناب عالی تعجب می کردم ...
نویسنده :
وفافروزان
7:10